در اين مقاله تأثير آراء فلسفي صدرا در مورد«وجود» بر فهم او از آيات قرآن مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. به اين منظور کلية کتب تفسيري و فلسفي صدرا مطالعه و مواردي که او تحت تأثير آراء مذکور از آيات قرآن معانيي غير از معاني ظاهري برداشت کرده، جمع آوري شده است. سپس با توجه به ساير آيات، روايات، معناي ظاهري، شأن نزول و سياق آيات مورد بحث و قرائن موجود در آن ها و با توجه به خصوصياتي که براي موضوع مذکور در فلسفه ذکر شده است و همچنين نظر به استحالة لوازم عقلي برخي از تفاسير صدرا، صحت و سقم برداشت هاي مذکور معلوم شده و اين نتيجه به دست آمده که از 7 تفسيري که صدرا تحت تأثير آراء مذکور ارائه داده است، تنها دو مورد را ميتوان تأييد کرد.
اصالت وجود، وجود رابط و مستقل، وجود مجرد و مادي، عالم امر، حقيقه و رقيقه، عقول،مراتب وجود، امکان فقري.
صدرا در مورد «وجود» که بنياد حکت متعاليه است، آراء و نظراتي دارد که برخي از آن ها مسلم و غير قابل خدشه است. در اين مقاله آراء صدرا دربارة اين موضوع مورد نقد و بررسي قرار نگرفته است، زيرا نقد و بررسي هر يک از آراء مذکور نيازمند مقالة مستقلي است، بلکه با فرض صحت آن آراء، تأثيرات آن ها در فهم صدرا از آيات قرآن، مورد بررسي و نقادي قرار گرفته است، تا از اشکال هاي مبنائي نيز خودداري شود.
برخي از آراء فلسفي صدرا دربارة موضوع مذکور، در فهم او از آيات قرآن تأثير داشته و موجب شده است که وي از آيات قرآن معنايي غير از معناي ظاهري برداشت کند. اين تأثيرات از ميان آثار صدرا جمع آوري شده و مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. پس از تفحص بسيار در ميان آثار فلسفي و تفسيري او، هفت مورد از تأثيرات مذکور جمع آوري شده و به ترتيب قرار گرفتن آيات در قرآن کريم، مطرح شده است.
آراء مهمي، از قبيل اصالت وجود، تقسيم وجود به رابط و مستقل(و ربط بودن معلول نسبت به علت حقيقي)، تقدم حقيقه بر رقيقه،... در فهم صدرا از آيات قرآني مؤثر بوده است و در نتيجة تأثيرات آن ها، وي از آيات مهمي، از قبيل آية امانت و عالم ذر معانيي غير از معاني ظاهري برداشت کرده است. با نقادي اين برداشت ها، تأثيرات مذکور مورد نقد و بررسي قرار گرفته و مشخص شده است که در چه مواردي آراء فلسفي صدرا تأثير مثبت داشته و موجب شده است وي به طور صحيح از قرآن برداشت کند و در چه مواردي چنين نبوده است.
هدف اصلي اين مقاله تنها تعيين صحت و سقم برداشت هاي مذکور است، نه ارائة تفسير صحيح آيات، لذا در بسياري از موارد به اشکال هاي وارد بر تفسير صدرا کفايت شده است، بدون اينکه تفسيري براي آيات پيشنهاد شود.
در نقد تفسير هاي صدرا سعي شده به ساير آيات و رواياتي که در ذيل آن آيات نقل شده است،توجه شود؛ شأن نزول آيات و قرائن موجود در آن ها مورد توجه قرار گيرد، از ظاهر آيات و سياق آن ها غفلت نشود و استحاله لوازم عقلي تفسير هاي صدرا مورد بررسي قرار گيرد. همچنين سازگاري و يا نازسازگاري تفسيرهاي او با خصوصياتي که در فلسفه دربارة موضوع مورد بحث بيان شده، مورد رسيدگي قرار گرفته است.
چنانکه گذشت، در اين مقاله تفسيرهاي صدرا در مورد 7 آيه مورد نقد و بررسي قرار مي گيرد در هر مورد، ابتدا، آيه و سپس ترجمة آن ذکر و در پايان مقاله، خلاصه و نتايج آن بيان ميشود.
1- الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور...(بقره/257).
خداوند نفوس داراي ايمان و علم را به وسيلة افاضة حقائق علمي بر ذات آنان، از تاريکي هاي جهان محسوس خارج و به نور جهان معقول وارد مينمايد. در سراسر قرآن تاريکي به صيغة جمع و نور به صورت مفرد ذکر شده است، زيرا عالم محسوس کثير و جهان معقول واحد است و واحد بر کثير تقدم دارد.(صدر المتألهين، مفاتيح الغيب،ص445).
تفسير صدرا به اشکال هاي ذيل مبتلي است:
1- جهان معقول همان عالم مجردات تام است و از نظر صدرا نفوس انساني در اثر حرکت جوهري به تجرد تام مي رسند، نه به وسيلة افاضة حقائق علمي بر آن ها.
2- از نظر صدرا و برخي از فلاسفه، از قبيل شيخ اشراق عقول علاوه بر کثرت طولي، داراي کثرت عرضي اند و نمي توان گفت: جهان معقول واحد است. از نظر اکثر فلاسفه عالم عقول تنها داراي کثرت طولي است. بنابراين کثرت مجردات مورد اتفاق همة فلاسفه است و منظور از «نور»(به صيغة مفرد) نمي تواند آن عالم باشد.
3- ادامة آية مذکور چنين است: وکساني که کافر شدند، اولياي آن ها طاغوتها هستند که آن ها را از نور به سوي ظلمت ها بيرون مي برند. ... اگر منظور از «نور» عالم مجردات و منظور از «ظلمت ها» عالم مادي باشد، بايد کفار از تجرد تام به سوي مادي بودن حرکت کنند و حال آنکه چنين حرکتي محال است. حرکت همواره از قوه به سوي فعل است، لذا لازمة حرکت مذکور اين است که مجرد تام قوة مادي باشد، در حالي که چنين امري محال است، زيرا مجرد تام فعليت مادي و حرکت جوهري همواره از مادي به سوي مجرد تام است.
4- تفسير صدرا با رواياتي که در ذيل اين آيه نقل شده است، تاييد نمي شود، زيرا در اين روايات«ظلمت ها» بر گناهان و «نور» بر توبه تطبيق شده است(عروسي،ج1،ص264).
2- و اذ اخذ ربک من بني ادم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربکم قالوا بلي...(اعراف/172).
نفس انساني وجود هاي متعددي دارد. برخي ابتدائي و عقليند و بعضي نفسي و پاره اي طبيعي و دنيوي و ... . اين آيه به وجود ابتدائي انسان دلالت دارد. حقيقت انسان قبل(قبل رتبي، نه زماني) از وجود دنيوي او در عالم امر و قضاء(عالم مجردات) وجود داشته است. نفس انسان در آن مرحله از وجود تجردي با قواي عقلي خطاب«الست بربکم» را ميشنيد، در حالي که رقيقه اي بود در آن حقيقه(صدر المتالهين، شرح اصول کافي، ج3،صص3-372). مراد حکماء از تقدم روح، تقدم وجود عقلي آن است.
حقيقة انسان قبل از رقيقة آن به صورت وجود مجرد تحقق دارد و اين آيه به همين معنا حمل ميشود(همان،ج1،صص5-474).
اين مطلب که تمام مخلوقات و از جمله انسان قبل(رتبي) از ايجاد در عالم طبيعت، به وجود مجرد در عالم مجردات تحقق دارند و به عبارت ديگر حقيقة مخلوقات قبل از رقيقة آن ها وجود دارد، صحيح و برهاني است، لکن نميتوان آية مذکور را به چنين وجود مجرد جمعي حمل کرد، زيرا:
اولاً، در اين آيه از اخذ ذريه بني آدم از پشت و صلب آن ها سخن گفته شده است و اخذ شيئي از شيء ديگر مستلزم تعدد آن دوست. علاوه بر آن، کلمة بني آدم(به صيغه جمع) نيز بر تعدد دلالت دارد.
بنابراين، هنگام پيمان گرفتن از انسان ها به ربوبيت پروردگار، آن ها در حالت کثرت بوده اند و حال آنکه در حقيقة انسان که به وجود مجرد جمعي تحقق دارد، کثرت راه ندارد، زيرا کثرت عقول يا طولي است و يا عرضي(بنابر نظرية«مثل»). کثرت طولي بين موجوداتي است که هر کدام علت حقيقي موجود بعدي و معلول حقيقي موجود قبلي باشد و به عبارت ديگر در سلسله اي از علل و معلول هاي حقيقي قرار گرفته باشد. از طرف ديگر، مي دانيم حقيقة انسان به معناي علت حقيقي (هستي بخش) انسان هاست، نه عللي در طول يکديگر. بنابراين در حقيقة انسان کثرت طولي مطرح نيست. بنا به نظرية «مثل» که مختار مرحوم صدراست و طبق آن عقول داراي کثرت عرضيند، مثال انسان يک مثال است، نه چندين مثال و لذا کثرت عرضي نيز در کار نيست. بنابراين حقيقة انسان نه کثرت طولي دارد و نه عرضي.
ثانياً، ذيل آيه و همچنين آيه بعدي هدف از گرفتن عهد و پيمان بر ربوبيت را در عالم«ذر» اتمام حجت بر مشرکان در روز قيامت معرفي کرده است. خداوند در عالم «الست» از انسان ها پيمان بر ربوبيت گرفته است تا در روز قيامت نتوانند براي شرک خود عذر آورند و به يکي از دو وجه مذکور در اين دو آيه خود را معذور بدانند. اتمام حجت در صورتي انجام مي گيرد که انسانها، لااقل، اصل پيمان و عهدي را که امضاء کرده اند، تا روز قيامت به ياد داشته باشند، هر چند خصوصيات آن عالم را فراموش کنند، زيرا در صورت فراموش کردن اصل پيمان(به طور کامل) معذور خواهند بود.
از آنچه گذشت، معلوم مي شود که اگر عالم ذر به وجود مجرد(حقيقه) انسان مربوط باشد، بايد انسان ها عهد و پيماني را که در آن عالم بر ربوبيت پروردگار بستهاند، از آن عالم تا وقتي قيامت بر پا مي شود،همواره به خاطر داشته باشند و لازمة آن، اين است که اولاً، جنين انسان و حتي قبل از آن، يعني نطفه در صلب پدر نيز علم به اصول آن عهد و پيمان داشته باشد و ثانياً، انسان در حيات دنيوي خود اصل عهد و پيماني را که در عالم «الست» بسته است، به ياد داشته باشد و حال آن که هيچ يک از اين دو لازمه صحيح نيست. در توضيح بايد بگوييم که نطفة انسان داراي حيات نباتي و جنين(قبل از تعلق روح انساني به آن) داراي حيات حيواني است. حيوان و يا نبات نمي تواند علم حاصل از عهد و پيمان به ربوبيت پروردگار(درعالم ذر) را داشته باشد،هر چند مرتبه اي از علم را که با مرتبه وجودي آن متناسب است، دارد. هر موجودي حتي جماد علمي متناسب با درجه وجودي خود دارد و با آن علم خدا را تسبيح مي کند، ولي آن علمي که در ذر و در اثر مخاطبة خداوند حاصل شده است، به انسان اختصاص دارد و هرگز در نبات و حيوان يافت نمي شود، زيرا عالم «الست» به انسان اختصاص دارد.
تنها علم فطري که انسان در طول حيات دنيوي به پروردگار خود دارد، عبارت است از علم حضوري به علت هستي بخش خود. هر موجود مجردي و از جمله نفس انساني به علت حقيقي خود علم حضوري دارد، زيرا در نزد او حاضر است. انسان غير از اين علم حضوري، علم فطري ديگري به خداوند ندارد و براي حاصل شدن اين علم نيازي به عالم «ذر» نيست. انسان در درون خود علمي به ربوبيت خداوند که در اثر عهد و پيمان در عالمي ديگر حاصل شده باشد، نمي يابد.
در پايان ذکر اين نکته لازم است که در تفسير آية مذکور دو رأي مشهور وجود دارد و هر دو رأي به اشکال هايي مبتلي است که علامه طباطبائي به برخي از آن ها اشاره کرده است(طباطبايي، ج8،ص320). بنابراين رد تفسير صدرا به معناي قبول يکي از آن دو تفسير نيست و تفسير صحيح آيه نيازمند تحقيق ديگري است.
3- ولقد عهدنا الي ء ادم من قبل فنسي... (طه/115).
نفس انسان قبل از تحقق در اين دنيا، هنگام گرفتن پيمان، در مرتبه اي بالاتر داراي وجودي مجرد بوده است و از آنجا که هر موجود مجردي به خود و علت هستي بخش خود علم دارد، لذا انسان در آن مرتبه از وجود، عالم بوده است و هنگامي که به اين دنيا آمده فرود آمده، فراموش کرده و جاهل شده است. اين آية شريفه به همين مطلب دلالت دارد.(صدرالمتألهين، شرح اصول کافي،ج2ص2-181).
صدرا آية مذکور را به عالم«ذر» مربوط دانسته است. عالم ذر عالمي است که در آن همة انسان ها (با هم) به ربوبيت خدا اقرار کردند و حال آنکه اين آيه با داستان حضرت آدم و پيماني که از او گرفته شد مبني بر اين که به درخت ممنوعه نزديک نشود، مربوط است. به دو دليل اين سخن را مي گوييم: اولاً، چنانکه علامه طباطبايي نيز يادآوري کرده اند، اين آيه و يازده آية بعد از آن يک قصه را بيان مي کنند و اگر آية اول را به عالم «ذر» مربوط بدانيم، ديگر در آيات بعدي عبارتي که بر نهي از خوردن از درخت دلالت داشته باشد، نخواهيم داشت و حال آنکه نهي از خوردن درخت رکن و اساس اين داستان است و تکية ساير آيات بر آن است(طباطبايي، ج14،ص236).
ثانياً، رواياتي كه در ذيل اين آيه وارد شده، عهد را به نخوردن از درخت ممنوعه تقسيم كرده است، نه پيمان بر ربوبيت خدا(مكارم شيرازي، ج13، ص317)
4- ... کل شي ء هالک الاوجهه... (قصص/88) .
در اين آيه به امکان ذاتي که شامل تمام ممکنات مي شود، دلالت شده، زيرا هلاک به معناي استحقاق وجود نداشتن و به عبارت ديگر، امکان ذاتي است(صدرالمتألهين، الاسفار الاربعه، ج1،ص89). اين آيه به اين مطلب دلالت دارد که تنها خداوند وجود دارد و ماسواي او همه شؤون و اطوار اويند(صدرالمتألهين، الشواهد الربوبيه، ص50).
با توجه به نظرية امکان فقري که يکي از مباني مسلم صدراست، مي توان خلاصة تفسير صدرا را اين گونه بيان کرد: تمام موجودات، غير از خداوند، فقر و نياز به خداوندند؛ از خود هيچ ندارند و في نفسه باطل الذات و معدومند. اين تفسير بسيار دقيق و عالي است و در تأييد آن مي توان گفت که «هالک» کلمة مشتقي است که مبدأ اشتقاق آن«هلاک» به معناي بطلان و نيستي است(طباطبايي،ج16،ص92). در علم اصول فقه ثابت شده است که مشتق به دليل تبادر و عدم صحت سلب،در متلبس به مبدأ اشتقاق حقيقت است و استعمال آن در آنچه در آينده به مبدأ اشتقاق متلبس خواهد شد، استعمال مجازي است. از طرف ديگر، الفاظ بدون قرينة صارفه بايد بر معناي حقيقي حمل شوند. بنابراين، «هالک» به معناي شيئي است که بالفعل معدوم باشد، نه شيئي که بعداً معدوم خواهد شد، همان طور که «باطل» به معناي آن چيزي است که بالفعل باطل است.
از آنچه گذشت، معلوم شد که معناي آيه اين است که تمام موجودات، جز خداوند، بالفعل معدوم و نابودند. اين مفاد تنها با مبناي صدرا که معلول را ربط به علت و عين فقر و نياز مي داند، قابل تبيين است.
تفسير صدرا جايي براي اين اشکال باقي نمي گذارد که بهشت و جهنّم اکنون موجودند و نابود نيز نخواهند شد، بنابراين عموم«هر چيزي، جز خدا» تخصيص خورده است. طبق تفسير صدرا بهشت و جهنم و تمام مخلوقات هم اکنون في نفسه معدوم و باطلند و آنچه دارند، از خداوند به آنها افاضه شده است. ذکر اين نکته خالي از لطف نيست که صدرا کلمة «وجه» را به معناي ذات و خود دانسته است و اين يکي از معاني کلمه وجه است که طبرسي نيز آن را ترجيح داده است(طبرسي،ج4،ص268).
5- انا عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنا و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا(احزاب/72).
صدرا مي گويدکه مي توان«امانت» را در اين آيه به وجود تأويل کرد. او در توضيح اين تأويل دو مقدمه ذکر مي کند(صدرالمتألهين،اسرار الايات، ص5-164):
الف- وجود تمام مخلوقات، غير از انسان، ربط به خداوند است، زيرا همة آنها مخلوق و پرتو حقند و در نتيجه داراي نوعي وصول، شهود حق و فناي از ذات خودند(علت حقيقي داراي کمالات معلول است، لذا وجود معلول در وجود علت محو و فاني است)، اما انسان به واسطة غلبة نيروي وهم و ناداني به چگونگي ايجاد و خلقت، گمان ميکند که براي او وجود و قدرت مستقلي است.
ب- همة موجودات اين عالم داراي حرکت جوهريند بنابراين، وجود هر موجود امکاني در حکم امانتي است که در پايان حرکت جوهري به صاحب آن باز مي گردد و در نتيجه مخلوقات از تحمل اين امانت خارج مي شوند. هيچ مخلوقي، غير از انسان،از سير به سوي حق و خارج شدن از تحمل امانت بازداشته نمي شود.
با توجه به اين دو مقدمه مي توان گفت که مقصود از امانت در اين آيه«وجود» است که بر هر موجودي تابيده است، زيرا وجودات امکاني در حکم تابش ها و پرتوهاي حقند و آن پرتوها به ذات حق قائمند. نه به وجود ممکنات. زماني که عرضة امانت، يعني گسترش نور وجود بر مخلوقات واقع گرديد، همه از تحمل آن خودداري کردند، به گمان اين که براي آن ها وجودي است غير از وجود حق، چنانکه انسان غير کامل گمان مي کند که براي او وجودي است مستقل. سپس مخلوقات از آن گمان خارج و از وجودي که داشتند، جدا شدند، زيرا پايبندي به وجود خاص امکاني منشاء ظلمت و دوري از حق است و انسان آن را حمل کرد، به سبب اين که بر خود ستم کرد، يعني از ظلمت و دوري از حق خارج نشد و به سبب اين که نمي دانست سعادت در خارج شدن از اين وجود تاريک و رفتن به سوي حق است.
علاوه بر آنچه گذشت، صدرا به گونه اي ديگر نيز بيان کرده که مراد از «امانت» وجود است. همة مخلوقات، غير از انسان، داراي وجودي ثابت که از نشئه اي به نشئهاي ديگر تحول نمي يابند، ولي انسان پيوسته در ترقي است و از وجودي به وجود ديگري منتقل مي شود و بر يک مرتبة معين ثابت نمي ماند بنابراين «وجود» امانتي است در دست انسان که آن را روز ملاقات حق به صاحبش تحويل خواهد داد.(صدر المتألهين، مجموعه رسائل،ص361).
1- در مقدمة اول به اين دليل انسان استثناء شده است که به واسطة غلبة نيروي وهم، گمان مي کند که وجود و قدرت مستقلي دارد. اين دليل به هيچ وجه صحيح نيست، زيرا گمان انسان تأثيري در واقعيت و نفس الامر ندارد. انسان نيز مخلوق و پرتو حق است، هر چند خود را مستقل پندارد.
2- در مقدمة دوم گفته شده است که هيچ مخلوقي غير از انسان از سير به سوي حق(حرکت جوهري) بازداشته نمي شود. اين استثناء بدون دليل است، زيرا انسان نيز مادامي که به ماده تعلق دارد و به تجرد تام نرسيده ، داراي حرکت جوهري است.
3- صدرا مي گويد: وجود هر موجود امکاني در حکم امانتي است که در پايان حرکت جوهري به صاحب آن باز مي گردد و در نتيجه مخلوقات از تحمل اين امانت خارج مي شوند. طبق اين بيان، مخلوقات امانت وجود را دريافت کرده اند و پس از حرکت جوهري آن را به صاحب اصليش باز مي گردانند و حال آنکه مفاد آية مورد بحث اين است که مخلوقات، غير از انسان، از قبول و دريافت امانت سرباز زده اند.
4- صدرا در بيان دوم، تنها انسان را پيوسته در ترقي و ساير مخلوقات را داراي وجود ثابتي مي داند. اين مطلب با نظرية حرکت جوهري منافات دارد، زيرا طبق اين نظريه تمام ماديات حرکت جوهري دارند. علاوه بر اين، حاصل اين بيان اين است که تمام مخلوقات امانت وجود را دريافت و قبول کرده اند و تنها انسان است که اين امانت را به صاحب آن باز خواهد گرداند، در حالي که چنانکه گذشت، آيه مي فرمايد که تمام مخلوقات، جز انسان، از قبول امانت خودداري کردند.
5- امانت را هرگز نمي توان به اصل حقيقت وجود تأويل کرد، زيرا تمام مخلوقات فيض وجود را دريافت کرده و موجود شده اند و حال آنکه طبق آيه تنها انسان امانت را پذيرفته است.
6- آيه بعدي مي فرمايد:« براي اين که خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و خدا رحمت خود را بر مردان و زنان با ايمان بفرستد...». اين دو آيه با حرف «لام» به معناي «براي اين که» به هم عطف شده اند. حرف «لام» را خواه براي بيان غايت بدانيم و خواه براي بيان علت، در هر حال معلوم مي شود که اين که انسان امانت را قبول کرده با انقسام او به سه قسم(منافق، مشرک، مؤمن) داراي يکي از اين دو نحوه ارتباط است. يعني انقسام به سه گروه نتيجه و يا علت حمل امانت است و حال آنکه قبول وجود و به عبارت ديگر موجود شدن با انقسام مذکور چنين ارتباطي ندارد، زيرا نمي توان انقسام به سه گروه را نتيجه و يا علت موجود شدن انسان دانست، بنابراين «امانت» را نمي توان به«وجود» تأويل کرد.
7- روايات متعددي در بيان معناي امانت مذکور در اين آيه نقل شده است(حسيني بحراني،ج4،ص340) و در بيشتر آن ها امانت بر «ولايت» تطبيق شده است، بنابراين تأويل صدرا را روايات نيز تاييد نمي کنند.
6- و ءايه لهم الليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون (يس/37) .
صدرا در تفسير اين آيه پس از ذکر معناي ظاهري، مي گويد: اين آيه همچنين به نياز ماهيات به واجب الوجود اشاره دارد. توضيح: ذات خداوند متعال عين حقيقت نوري است که بذاته ظاهر است و ديگران را ظاهر مي سازد. از طرف ديگر ماهيات عبارتند از ذات هاي عاري از نور وجود که در تاريکي و خفاء به سر مي برند و خداوند تعالي آن ها را از تاريکي عدم به گسترة وجود مي آورد. پس هر گاه وجودي که به ماهيات افاضه شده است، از آن ها گرفته شود، به عدم اصلي باز مي گردند و اين است معناي «نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون». بنابراين کلمه «ليل» به ماهيات و «نهار» به وجودي که به ماهيات افاضه شده است، اشاره دارد(صدرالمتألهين، تفسير القرآن الکريم، ج 5،ص2-101).
در اين آيه بيرون کشيده شدن روز از شب به عنوان نشانه و آيه اي براي انسانها محسوب شده است و نشانه بايد همواره امري واضح و قابل درک باشد، تا بتواند به صاحب آيه دلالت کند. از طرف ديگر، مي دانيم که بيرون کشيده شدن وجود از ماهيات و يا به عبارت ديگر معدوم شدن موجودات امر مشهودي نيست. آنچه ما در جهان اطراف خود درک مي کنيم تبديل و تبدل موجودات است، نه معدوم شدن آن ها. از اين دو مقدمه نتيجه مي گيريم که اين آيه هرگز به معنايي که صدرا گفته است، اشاره ندارد.
بيان صدرا بيشتر به تداعي معاني شبيه است، تا تفسير آيه. همان طور که اگر نور گرفته شود، تاريکي حکومت خواهد کرد، اگر وجود از ماهيات مخلوق ها گرفته شود، ظلمت عدم فراگير خواهد شد، لذا اين مطلب صدرا را به ياد آن مطلب انداخته است.
7- ... لمن الملک اليوم لله الواحد القهار (غافر/16).
اين آيه مي فرمايد: فقط خداوند وجود دارد و ماسواي او همه اطوار و شؤون اويند.(صدر المتألهين، الشواهد الربوبيه،ص50)
برداشت صدرا از اين آيه کاملاًصحيح است، زيرا «ملک» يا به معناي مالک بودن است، چنانکه مرحوم طبرسي ترجيح داده است(طبرسي، ج4ص516) و يا به معناي سلطنت و فرمان فرمايي که مختار علامه طباطبايي است(طباطبايي، الميزان، ج17، ص339). در هر حال آيه مورد بحث بر اين مطلب دلالت دارد که در روز قيامت تنها خداوند مالک و مسلط است. مالکيت حقيقي و تسلط تام تنها بين علت حقيقي و معلول آن وجود دارد، زيرا مالکيت حقيقي به اين معناست که مالک به طور تکويني و بدون اعتبار و وضع قوانين، بتواند هر گونه تصرفي که بخواهد، در ملک خود انجام دهد و بر آن سلطه داشته باشد، ولي ديگران نتوانند در آن ملک تصرف کنند. چنين رابطه اي تنها در ساية وجود ربطي بودن ملک نسبت به مالک و يا به عبارت ديگر، علت حقيقي بودن مالک تحقق مي يابد. اگر ملک ربط به مالک نباشد، تصرف غير در آن ملک به طور تکويني امر محالي نخواهد بود، هر چند ممکن است طبق اعتبارات عقلاء و يا شارع اين تصرف ممنوع باشد؛ براي مثال، تصرف ديگران در اشيائي که ملک يک انسان است و حتي در اعضاء بدن او عقلاً و تکويناً ممکن است، هر چند از نظر شرع، قانون و عرف عمل حرام و زشتي است. در مورد نفس و قواي آن نيز تنها بر مبناي صدرا که قوي را مراتب نفس مي داند، مي توان گفت که قوي ملک حقيقي نفسند. از نظر صدرا نفس و قوي يک حقيقتند و اختلاف آن ها به مرتبه است. نفس مرتبة بالاتر و قوي مرتبة نازل نفس و به عبارت ديگر، ربط به نفسند.
ذکر اين نکته لازم است که روز قيامت زمان ظهور مالکيت حقيقي خداوند و در نتيجه ربط و شأن بودن ماسواي اوست و گرنه در همين دنيا نيز مالک حقيقي تنها خداست.
در اين مقاله تفسيرهايي که صدرا، تحت تأثير آراء فلسفي خود دربارة «وجود»، در مورد 7 آيه از آيات قرآن ارائه داده است، مورد نقد و بررسي قرار گرفته و نتايج ذيل به دست آمده است:
1- تفسير صدرا در مورد صدر آية 257 سورة بقره با ذيل آية و همچنين با روايات و با خصوصيات عالم عقول سازگار نيست.
2- تفسير «عالم ذر» به حقيقة انسان با توجه به ظاهر آية 172 سورة اعراف و خصوصيات حقيقة انسان، صحيح نيست. همچنين لازمة تفسير صدرا، با توجه به ذيل آية مذکور، امر محالي است.
3- آية 115 سورة طه هيچ ربطي به «عالم ذر» ندارد.
4- صدرا در پرتو مباني فلسفي خود آية 88 سورة قصص را بسيار عالي تفسير کرده است.
5- با توجه به ظاهر آية 72 سورة احزاب و عطف آن به آية بعدي، تأويل«امانت» به وجود صحيح نيست.
6- تفسير صدرا در مورد آية 37 سورة يس با نشانه بودن«شب» سازگار نيست.
7- با توجه به اينکه مالکيت حقيقي تنها در ساية ربط بودن ملک نسبت به مالک امکان دارد، تفسير صدرا در مورد آية 16 سورة غافر کاملاً مورد تأييد است.
* تاريخ وصول:19/2/83؛ تصويب نهايي:24/1/84
1. ــــــــــــــــــــــــ ، اسرارالايات، تصحيح محمد خواجوي، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ايران، 1360 ه.ش.
2. ــــــــــــــــــــــــ ، الشواهد الربوبيه في المناهج السلوکيه، تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، تهران، مرکز نشر دانشگاهي،1360 ه.ش.
3. ــــــــــــــــــــــــ ، تفسير القرآن الکريم، تصحيح محمد خواجوي، قم، انتشارات بيدار، 1366 ه .ش.
4. ــــــــــــــــــــــــ ، شرح اصول کافي، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366 ه..ش.
5. ــــــــــــــــــــــــ ، مجموعه رسائل فلسفي صدر المتألهين، تحقيق و تصحيح حامد ناجي اصفهاني، تهران، انتشارات حکمت،1375 ه.ش.
6. ـــــــــــــــــــــــــ ، مفاتيح الغيب، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگ، 1363 ه .ش.
7. حسيني بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1415ه . ق.
8. صدر المتألهين(ملاصدرا)، محمد، الاسفار الاربعه، قم، انتشارات مصطفوي، 1404 ه.ق.
9. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1397 ه. .ق.
10. طبرسي، امين الدين ابوعلي الفضل بن الحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي،1379 ه . ق.
11. عروسي، شيخ عبدعلي بن جمعه، تفسير نور الثقلين، قم، مطبعه العلميه.
12. مکارم شيرازي، ناصر و ديگران،تفسير نمونه،